غزل  غزل ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

قدم به قدم با غزل ژیگولی مامان

هفته 26 و 6ماهگی دخترمون

1391/9/8 17:44
نویسنده : naghmebanoo
208 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازگل من

امروز 6 ماه شما  و همین طور 26 هفتگی تون تموم شده. 

این روزا که آپدیت نکردم رفته بودیم مسافرت. آخه واسه تعطیلات تاسوعا و عاشورا توی رشت هیئت و نذری داشتیم. جمعه ، شب تاسوعا من آخرین آش رشته نذری که داشتم یعنی سومی رو با کمک دیگران درست کردم.

خاله الهام و عزیزجون کلی زحمت کشیدند و خسته شدند.

فرداش هم دایی امیر (دایی مامان جونی) نذری داشت (تاسوعا) که فسنجون درست کرده بود.

شب بعد هم واسه شام غریبان عزیزجون آبگوشت داد.

تمام این شبها باباجونی با عمو رضا(همسرخاله ندا) و دایی پیمان میرفتند هیئت. زنجیرزنی میکردند. عزیزجون که خیلی خوشحال بود که اونا میرن زنجیرزنی. عمو حماد(همسر خاله نسیم) هم که خودش علمدار هیئت بود. کلاً شبها هم نمیومد. تو هیئت میخوابید.

شب شام غریبان  خونه دایی سیروس (دایی عزیزجون) یه کم سینه زنی کردیم تا چند قطره اشک ریختیم یه جریانی شده بود که خنده ام گرفت دیگه آروم نمیشدم.

بالاخره تعطیلات تموم شد و ما برگشتیم تهران. همه چیز به روال عادی برگشت. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

khale koochike
13 آذر 91 15:43
سلام جيگر من.... حال و احوالت چطور مطوره..؟؟؟ دلم برات خيلي تنگ شده ... عزيز دل خاله جون 8 دي كه تو 7 ماهگيت تموم ميشه من كنكور دارم واسه كارشناسي... واسه خاله دعا ميكني؟؟؟؟؟؟ اگه قبول شم يه كادوي خوشگل پيش من داري ... الان شماها همتون خونه ي عزيز جون دور همين فقط من و عمو حماد و خاله الهام و آجي مليكا ازتون دوريم... آخه ميدوني كه دايي پيمان زندايي رو برده تهران ... هميشه شاد باشين عشق من.... واسم دعا كن .. از الان استرس داره منو ميكشه....


خاله جون خیالت راحت.قبولی.
khale koochike
13 آذر 91 15:46
راستي غزل جونم 8 دي كه كنكورمو دادم قراره بيام تهران كه با مامانيتو بقيه ي اعضاي خانواده وسايلاي خونه ي جديدتونو بچينيم... خيلي خوشحالم كه ميخوايم وسايلاي تو رو هم خيلي خيلي خوشگل بچينيم تا وقتي مياي ازشون لذت ببري.... كلي دوست دارم عزيزم...