غزل  غزل ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

قدم به قدم با غزل ژیگولی مامان

جریانات هفته 25

1391/9/2 11:50
نویسنده : naghmebanoo
241 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر نازنازی من.

توی این روزا ماه محرم شروع شد. و به همین مناسبت من و بابایی رفتیم برای من یه چادر مشکی خریدیم آخه از آخرین باری که رفتیم مشهد دیگه چادر مشکی خودمو ندیدم.

عمه جون و عموآرش(همسر عمه) که برای تولد عمو رفته بودن کیش برگشتن. و دیگه به ما ثابت شد که  دخترمون داره ما رو از گود خارج میکنه آخه رکورد سوغاتی گرفتن ما رو شکست. و عمه یه کیسه پر از سوغاتی واسه غزل خانم آورد. اگه میشد کلاً من و بابایی رو بیخیال میشد.

چه لباسهای خوشکلی؟!!! یه ست کامل لباس نوزادی خیلی ناز، پیراهن خال خالی، کلاه و لباس جین ، و کلی چیز قشنگ. که بعداً تو هرکدوم مثل ماه میشی. با چند تا شاخه گل عروسکی.

یه شب با باباجون رفتیم هیئت. حس قشنگی بود. وقتی برگشتیم سرکوچه عزیزجون یه دسته عزاداری دیدیم. پیاده شدیم رفتیم نزدیک که فیضی ببریم. و نمیدونم ترسیده بودی یا هیجان زده که با هر ضرب طبل شما هم یه ضربه به شکم من میزدی.م خنده ام گرفته بود. منم که فکر کردم نکنه از صدای بلند داری اذیت میشی به باباجون گفتم برگشتیم خونه. شب کلی سرو صدا کردی و منو با ضرباتت داغون کردی. بابایی میگفت خدا بهت رحم کنه الان که قدرتی نداره، چند وقت دیگه بازم بخواد اینجوری کنه اشکت درمیاد و هرچی ازت خواست که آروم بشی شما انگار نه انگار. مثل اینکه میخواستی هی نازتو بکشیم.

خاله ندا هم گچ پاشو باز کرد. 10 جلسه فیزیوتراپی هم دکتر براش تجویز کرد. بنده خدا کلی درد داره. این روزا هم که عزیزجون رفته رشت. دلم براش کلی تنگ شده. زبانکده محصلنزدیک 2 هفته است که ندیدمش. اما آخر هفته ما هم میریم رشت. آخه من آش نذری دارم که جمعه شب قبل از تاسوعا درست میکنیم. اینجوری خاله نسیم رو هم میبینیم. خدایی دلم واسش لک زده. این روزا جاش خیلی خالیه گرچه وقتی هست هی میخواد دستشو بذاره روی شکم من و دیوونه ام کنه. خاله الهام هم میاد اونم اونجا میبینیم و جمعمون جمعه. 

چند شب پیش به خاطر اینکه هوا سرد شده بود بابایی رفت از انباری چمدون لباس زمستونی هارو بیاره. وقتی اومد خبری از لباسهای من نبود و اینجوری بود که متوجه شدیم چند وقت پیش که دزد اومده و کلی چیز از پایین برده لباس من رو هم برده. منم کلی واسه لباسهام و شال بافتهام گریه کردم. زبانکده محصل

مخصوصاً یه کاپشن سبز مدل خلبانی. انقدر دوسش داشتم. دیگه عمراً عین اون پیدا بشه.

دیگه پریشب من و عمه سحر رفتیم مانی نی. کلی خرید کردم. چند تا لباس و یه پالتو و دوتا شلوار بارداری خریدم. یه لباس سرهمی هم واسه دخترم گرفتم.

این روزا واسه بابایی هم رفتیم کلی خرید کردیم. هردوتامون باهم ورشکست شدیم. اما لذت خریدکردن واقعاً قشنگ و دوست داشتنیه. خداروشکر بابایی هم همینجوریه و از خرید بدش نمیاد.

الان یه کم گلوم میسوزه احساس میکنم دارم مریض میشم. واسم دعا کن مریض نشم و کارم به دکتر نکشه.محصل کم کم برم که به کارام برسم.

مواظب خودت باش گلکم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان عاشق
2 آذر 91 17:36
ایییییی جان من عاشق این لگد زدن هام برا جلوگیری از سرما خوردگی هم لیمو پرتقال و سیب بخور جواب میده
خاله ی آبنبات
2 آذر 91 17:55
پس اسم قشنگش شد غزل خانم
مبارکش باشه خوش نام باشه ایشالله


قربان شما.
ناهید
6 آذر 91 9:25
آهای دختر شیطونه انقدر مامانو اذیت نکن بلاااااااااا