دلبندم
سلام دختر نازم.
الان که دارم برات مینویسم خیلی کمردرد دارم. دیشب سریع خوابم برد اما یکی دو ساعت بعد از درد بیدار شدم. تا خود صبح هم هنوز درد داشتم.الانم بهتر نشدم.
عزیزم تو در چه حالی؟ حتما حالت خوبه؟ از دیدن اتاقی که ، به کمک بابامرتضی و مامان مژگان برات در نظر گرفتیم خوشحال شدی؟
دلم میخواد همه چیز وقتی میای آماده اومدنت باشه. ما میخوایم تو در آرامش بزرگ بشی.
عزیز جون میگه هر روز برات چند آیه قرآن بخونم که آروم و صبور باشی.
خاله الهام هم که این مدت خیلی کارامو انجام داد. خیلی خسته شد. هرچی هوس کردم برام درست کرد. امروز اول مهر هست آجی ملیکا باید بره مدرسه. فکرشو بکن یه روز تو میری مدرسه اون وقت من یا بابایی میایم دنبالت. وااای خدای من....
خاله ها، عمه، دایی همه میرن میان هرکدوم یه چیزی میگن که زودتر بیای کلی باهات کار دارن. پس بیا اما سروقت بیا. ما منتظرتیم.
عزیز دلم برای آرامش مامان بابا خیلی دعا کن. دوست داریم هوارتاااااااا