غزل  غزل ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

قدم به قدم با غزل ژیگولی مامان

جریانات هفته 34

1391/11/4 15:03
نویسنده : naghmebanoo
666 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بر دختر عزیزم و دوستای گلم

ما بالاخره اثاث کشی کردیم .البته هنوز وسایل رو جابجا نکردیم. این روزا به خاطر افزایش وزنی که داشتم دیگه اذیت میشم ، مخصوصاً کف پا. پاشنه. کمر. اصلاً گاهی دلم میخواد گریه کنم اما از اونجایی که آدم یه دنده ، لجباز و قدی هستم هی به خودم میگم که این دردا چیزی نیست که ؟! تعجب بعد خودم به خودم میخندم. میگم عیبی نداره دیگه چیزی نمونده. به زودی نی نی ما هم میاد و م...........

این چند وقت اینقدر دلتنگ خاله نسیم بودم و هر کاری میکردم نمیشد برم رشت ببینمش. واسه همین کلی به باباجونی غر میزدم. بالاخره بعد از دو روز تاخیر رفتیم رشت. ساعت 5 صبح رسیدیم و فرداش ساعت 4 بعد از ظهر حرکت کردیم.م اگه میشد بیشتر میموندیم خوب بود . اما باید برمیگشتیم. هم باید میرفتم شرکت و هم کلی تو خونه کار داریم. البته تو راه خیلی اذیت شدم هم رفتن و هم برگشتن خیلی شکمم اذیت شد اما بازم ارزششو داشت.

دیروز خاله نسیم زنگ زد و گفت که مقبول شده.... خیلی خوشحال شدم. زبانکده محصل

امروز باید برم مطب دکتر ازگمی. ان شاءالله که خوب خوب باشی.

امشب واسه عزیز جون مهمون میاد. زن دایی و خانواده اش میخوان بیان تهران. دیشب ساعت 11 خبردار شدیم ، خیلی خونه وضعش ناجور بود. بنده خدا عزیز جون و بابا جونی افتادند به کار.زبانکده محصل عزیزمممممممممم انقدر کار کرد دیگه از کت وکول افتادمحصل.مدلم براش میسوخت.م اما نمیذاشتند منم کار کنم. م

تا ساعت دو نیم ،سه داشتند کار میکردند. 

امروز هم که عزیزجون باید میرفت دنبال کارهای ویزا و آماده شدن واسه مسافرت آخر هفته..  

(مامانم میخواد بره کربلا ، همیشه دلم میخواست منم باهاش میرفتمممممممممممممم)زبانکده محصل

 اما حالا که نمیشه رفت. دعا میکنم که مامانم صحیح و سالم برگرده و بهش خوش بگذره. عزیز دلم تو هم واسه عزیزجون دعا کن که سفر بی خطری داشته باشه.

مواظب خودت باش و واسه هممون دعاکن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)