من ، تو و جریانات هفته 24
سلام به غزل مامانی
چطوری نازنازی من؟
دیروز رفتم سونوگرافی. همه چیز عالی بود . و شما هم که با سرعت داری بزرگ میشی. الان وزنت 719 گرم شده. و دکتر میگفت که 3 روز جلوتر اومدنتو داری خبر میدی. منم تعجب کردم که مگه میشه؟!!! من الان 23 هفته و6 روزمه. اما دکتر گفت الان 24 هفته و 2 روزته. در ضمن تو دنیای جنینی هیچ چیزی باید نداره پس بچه های 7 ماهه چی هستن؟
دیروز پیش خانم دکتر ازگمی هم رفتم. ایشون هم از همه شرایط راضی بود بعد تست قند دو نوبته دادو ضربانت رو چک کرد و گفت غزل خانم شما خیلی شیطونه . حتماً به مامانی اش رفته. اما من فکر کنم شما دست منم از پشت ببندی.
بعد هم خسته و کوفته برگشتیم خونه، آخه شب قبل حتی یک لحظه هم نخوابیده بودم.
چند روز پیش با پول قلک خودت (که به صورت اتفاقی شکسته شده بود) واست یه کالسکه بزرگ که توش یه دختر و پسر نشستن خریدم عزیزم. امیدوارم خوشت بیاد. یه قلک جدید هم که قفلدار باشه واست خریدم تا دیگه نشکنه.
دیشب به دلایلی کلی تو خونه کار کردم. بابایی هم که یه جورایی تو اعتصاب بود زیاد کاری به کارم نداشت، البته شام منو دادها.....
تو حین کارکردن یهو قلک قدیمی خودمو دیدم و کلی ذوقیدم . بعد هرچی توش بود انداختم واسه شما. یادت باشه ها با هم شریکیم.
بعد هم بازم کار کردم تا آخرشب، دیگه جونی واسم نمونده بود و دلم کلی گریه میخواست.
آخر شب که بابا بالاخره اومد سراغ شما، مثل اینکه باهاش قهر کرده بودی اصلاً تکون نمیخوردی اما ضربان قلبت رو کاملاً حس میکردم. حتی بابایی هم اینو گفت که فکر کنم با من قهره. بعد من دستم رو گذاشتم رو شکمم دوباره شروع کردی به جنب و جوش. من هم واسه اینکه بابا ناراحت نشه بهش چیزی نگفتم.
ولی گفته باشم ها خوب نیست آدم قهر کنه ، دختر خوب باید همیشه به باباش سلام کنه. وگرنه هیچکی دوسش نداره.
حالا عیبی نداره عزیزم کم کم میای همه اینارو یاد میگیری. یادت باشه در اولین فرصت از دل باباجونی دربیاری.....
عزیز دردونه مامانی خیلی دوست داررررررررررررررررررررررررررم.