غزل  غزل ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

قدم به قدم با غزل ژیگولی مامان

7 ماه مستاجری

سلام به همه دوستهای مهربون  دیروز دختر عزیز ما ماهش کاملا تموم شد و به ماه هشتم قدم گذاشت. و دیگه کم کم داره خودشو آماده میکنه واسه اومدن به این دنیا. میخواد از این مستاجری فرار کنه.   لطفاً خاله های مهربون واسه سالم بودن و راحت اومدنش دعا کنید.  ...
9 دی 1391

هفته 31 بارداری

غزل جونی در اين هفته اندازه كودك شما به حدود 40 سانتي متر رسيده است. وزن او كمي بيشتر از 1360 گرم است و به زودي شاهد يك افزايش وزن ناگهاني در كودكتان خواهيد بود. او همچنين مي تواند سرش را از يك طرف به طرف ديگر بچرخاند. يك لايه چربي هم در زير پوست او در حال جمع شدن است تا او براي زندگي در خارج رحم آماده شود، در نتيجه بازوها سرها و بدن او در حال بزرگتر شدن هستند. مامان جونی شما ممكن است در اين دوران شاهد ترشح آغوز يا پيش شير از پستانهايتان باشيد. برخي از خانمهاي حامله چنين مسئله اي را مشاهده مي كنند و برخي هم آن را پيش از تولد نوزادشان تجربه نخواهند كرد. در هر حال اين مسئله طبيعي است و نشانه آن است كه بدن شما وظيفه خود را به درستي ا...
5 دی 1391

روزهای 29 هفتگی

سلام دختر ناز من چه خبرا؟   خوبی؟ خوش میگذره؟ از دیروز تا حالا گلوم درد بدجوری داره. که تا بالای معده ام میرسه. دکتر گفت درد از مری هست که به خاطر بزرگ شدن شکمم معده ام داره به مری فشار میاره. بعد پشتم هم درد میگیره. همش انگار یه چیزی تو گلوم گیر کرده. حالا فعلاً دکتر گفته شربت آلومینیوم ام جی اس بخورم. یه کمی اثر کرده. این روزا برف میباره ، یه هیجانی به شهر داده. ای کاش یه روز میرفتیم برف بازی. چیزی هم به شب یلدا نمونده دخترم. منم که به امتحانهای ترم نزدیک شده ام و نمیدونم اصلاً چیکار کنم. لای کتابهارو هم باز نکردم. سر کلاسها هم که نرفتم. آخه مگه این کار شرکت جونی میذاره واسم که بخوام به درسهام برسم. حالا تصمیم گرفتم ا...
28 آذر 1391

هفته 30 بارداری

غزل مامانی اندازه كودك شما كمي بيشتر از 39.3 سانتي متر شده است و وزن او حدود 1350 گرم مي باشد. مايع آمنيوتيك اطراف او اكنون حدود 700 گرم است اما با گذشت زمان كودك شما رشد كرده و حجم بيشتري از رحم را به خود اختصاص خواهد داد و در نتيجه حجم مايع آمنيوتيك اطراف او كاهش خواهد يافت. چشمان او باز و بسته مي شوند، او قادر است بين تاريكي و روشنايي تمايز قائل شود و حتي مي تواند حركت يك منبع نور را به سمت عقب و جلو دنبال كند. هنگامي كه كودك شما متولد شود چشمانش را در بيشتر طول روز بسته نگه مي دارد. هنگامي كه چشمانش را باز مي كند مي تواند به تغييرات نور واكنش نشان دهد. اما ميزان دقت بينايي او تنها 20/1 (يك بيستم) است، يعني فقط اشيائي را دقيقا تشخيص م...
27 آذر 1391

هفته 29 بارداری

کودک شما چگونه تغییر می کند؟ اكنون وزن كودك شما حدود 1100 گرم و اندازه او كمي بيشتر از 38 سانتي متر است. ماهيچه ها و ريه او به رشد خود ادامه مي دهند و سر او بزرگتر مي شود تا با مغز در حال رشد او (كه در حال ساختن ميلياردها سلول عصبي است) هماهنگ شود. با اين سرعت بالاي رشد نبايد تعجب كرد كه نيازهاي غذايي كودك شما در اين سه ماهه به حداكثر مقدار خود مي رسند. براي اينكه نيازهاي غذايي خود و كودكتان را به خوبي تامين كنيد، به مقادير زيادي پروتئين، ويتامين C، اسيد فوليك، آهن و كلسيم نياز داريد. اسكلت كودك شما در حال محكم شدن است و به همين دليل بدن او هر روز حدود به 200 ميلي گرم كلسيم نياز دارد. شما چگونه تغییر می کنید؟ اكنون شما بايد بتوان...
21 آذر 1391

هفته 28 بارداری

کودک شما چگونه تغییر می کند؟ در اين هفته كودك شما 910 گرم وزن و 37.6 سانتي متر طول دارد. او مي تواند چشمان خود را (كه اكنون مژه دارند) باز كند و سر خود را به سمت هر نور ممتد و شديدي كه از بيرون رحم بتابد برگرداند. لايه هاي چربي بدن او در حال شكل گيري هستند و او براي زندگي در خارج از رحم آماده مي شود. شما چگونه تغییر می کنید؟ شما در خانه در حال استراحت هستيد! سه ماهه سوم حاملگي از اين هفته آغاز مي شود و تا هفته چهلم ادامه مي يابد. اگر وضعيت شما هم مشابه اكثر خانمهاي حامله باشد در اين دوره سه ماهه حدود 5 كيلوگرم وزن اضافه خواهيد كرد. آيا پاهاي شما در طول شب مورمور مي كند؟ خارش و سوزش در قسمت پاييني پاها و ميل شديد به تكان دادن آنها ...
19 آذر 1391

روزهای سپری شده از هفته 27 و 28

سلام دختر نازم. این روزا بدجوری مریض بودم. واسه همین باید منو ببخشی که نتونستم بیام پیج رو آپدیت کنم.  تقریباً 10 روزی هست که سرما خوردم و گلو درد هم دارم. کلی هم دارو خوردم. البته دکتر گفتاااااا. از امشب دیگه باید از شرکت بریم خونه ، که کم کم وسایل رو جمع کنیم. آخه انشاءالله آخرماه اثاث کشی داریم. از الان میدونم داغون میشیم هممون. اما باباجونی هی روحیه میده بهم و میگه کار زیادی نداریم. راحته. خدا کنه اینجوری باشه. راستی عزیزم ماشین جدیدمون رو تحویل گرفتیم. بالاخره بعد از 2 ماه انتظار تونستیم به خاطر وجود شما ماشین روبگیریم. بابایی کلی تلاش کرد تا بتونه از طریق بارداری من یه حرکتی بزنه و ماشین رو بگیره وگرنه بازم 2 ماه دی...
18 آذر 1391

هفته 26 و 6ماهگی دخترمون

سلام نازگل من امروز 6 ماه شما  و همین طور 26 هفتگی تون تموم شده.  این روزا که آپدیت نکردم رفته بودیم مسافرت. آخه واسه تعطیلات تاسوعا و عاشورا توی رشت هیئت و نذری داشتیم. جمعه ، شب تاسوعا من آخرین آش رشته نذری که داشتم یعنی سومی رو با کمک دیگران درست کردم. خاله الهام و عزیزجون کلی زحمت کشیدند و خسته شدند. فرداش هم دایی امیر (دایی مامان جونی) نذری داشت (تاسوعا) که فسنجون درست کرده بود. شب بعد هم واسه شام غریبان عزیزجون آبگوشت داد. تمام این شبها باباجونی با عمو رضا(همسرخاله ندا) و دایی پیمان میرفتند هیئت. زنجیرزنی میکردند. عزیزجون که خیلی خوشحال بود که اونا میرن زنجیرزنی. عمو حماد(همسر خاله نسیم) هم که خودش علمدار هیئت بود...
8 آذر 1391

هفته 26 بارداری

کودک شما چگونه تغییر می کند؟ اكنون وزن كودك شما كمي كمتر از 900 گرم و طول بدن او از سر تا پاشنه پا حدود 35.5 سانتي متر است. عصبهاي گوش او در حال تكامل هستند كه در نتيجه به صداهاي مختلف بهتر پاسخ مي دهد. ريه هاي او در حال رشد هستند و او با نفسهاي كوچكش مقادير كمي از مايع آمنيوتيك را تنفس مي كند. اين تمرين براي تولد او و هنگامي كه مي خواهد براي اولين بار با هوا تنفس كند بسيار مفيد است. در صورتي كه كودك شما يك پسر باشد بيضه هاي او در حال حركت به سمت كيسه بيضه هستند كه درچند روز آينده به مقصد نهايي خود مي رسند. شما چگونه تغییر می کنید؟ در اين زمان ممكن است فشار خون شما كه از هفته بيست و دوم تا بيست و چهارم افت كرده بود، در حال افزايش باشد...
8 آذر 1391

جریانات هفته 25

سلام دختر نازنازی من. توی این روزا ماه محرم شروع شد. و به همین مناسبت من و بابایی رفتیم برای من یه چادر مشکی خریدیم آخه از آخرین باری که رفتیم مشهد دیگه چادر مشکی خودمو ندیدم. عمه جون و عموآرش(همسر عمه) که برای تولد عمو رفته بودن کیش برگشتن. و دیگه به ما ثابت شد که  دخترمون داره ما رو از گود خارج میکنه آخه رکورد سوغاتی گرفتن ما رو شکست. و عمه یه کیسه پر از سوغاتی واسه غزل خانم آورد. اگه میشد کلاً من و بابایی رو بیخیال میشد. چه لباسهای خوشکلی؟!!! یه ست کامل لباس نوزادی خیلی ناز، پیراهن خال خالی، کلاه و لباس جین ، و کلی چیز قشنگ. که بعداً تو هرکدوم مثل ماه میشی. با چند تا شاخه گل عروسکی. یه شب با باباجون رفتیم هیئت. حس قشنگی بود. ...
2 آذر 1391