سلام دختر نازنازی من. توی این روزا ماه محرم شروع شد. و به همین مناسبت من و بابایی رفتیم برای من یه چادر مشکی خریدیم آخه از آخرین باری که رفتیم مشهد دیگه چادر مشکی خودمو ندیدم. عمه جون و عموآرش(همسر عمه) که برای تولد عمو رفته بودن کیش برگشتن. و دیگه به ما ثابت شد که دخترمون داره ما رو از گود خارج میکنه آخه رکورد سوغاتی گرفتن ما رو شکست. و عمه یه کیسه پر از سوغاتی واسه غزل خانم آورد. اگه میشد کلاً من و بابایی رو بیخیال میشد. چه لباسهای خوشکلی؟!!! یه ست کامل لباس نوزادی خیلی ناز، پیراهن خال خالی، کلاه و لباس جین ، و کلی چیز قشنگ. که بعداً تو هرکدوم مثل ماه میشی. با چند تا شاخه گل عروسکی. یه شب با باباجون رفتیم هیئت. حس قشنگی بود. ...